ستاد خادمان شهدای گمنام شهرستان بوئین زهرا

ستاد خادمان شهدای گمنام شهرستان بوئین زهرا

*بسم رب الشهداء و الصدیقین*
با عنایت و لطف خداوند توفیق پیدا کردیم وبلاگی به نام شهدا و برای خدمت به شهدا راه اندازی کنیم،امیدواریم در این راه سربلند باشیم و بتوانیم رضایت خداوند را بدست بیاوریم.
و من الله توفیق


پنل اس ام اس
پنل اس ام اس رایگان
امور اقتصادی | تدبیر اقتصاد
سرگرمی | پزشکی
آفاق | بیست تولز
کد صلوات شمار برای وبلاگ

پنل اس ام اس
پنل اس ام اس رایگان
ریزگردها | روانشناسی
آموزش زبان | مسکن قزوین
کرمان | کوله پشتی
دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ

شهیدی که رهبر انقلاب به او لقب قهرمانی داد

دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ق.ظ


توی میدان جنگ شیمیایی که زدند ، و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود ، بسیجی بغل دستش ماسک نداشت ،شهید املاکی ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسیجی همراهش ! قهرمان یعنی این

فرمایشات مقام معظم رهبری(مدظله العالی) درباره شهید.

نهم فرودین سالروز عروج ملکوتی فرمانده دلیر و جان نثارلشکر قدس گیلان شهید حسین املاکی می باشد.


زندگی نامه سردار شهید حسین املاکی:

 

سردارشهید حسین املاکی در شب عاشورا سال هزار و سیصد و چهل، در روستای کولاک محله ، شهرستان لنگرود در خانواده ای مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود . او پس از گذراندن دوران تحصیلی خود در سال 58 موفق به اخذ دیپلم در رشته بهداشت محیط شد . علاقه حسین به ورزش ایشان را بسوی ورزش کاراته و کشتی سوق داد و در این زمینه موفقیت های نیز کسب نمود .

 

 روح ایمان و کفر ستیزی و انقلابی حسین آقا انگیزه ای فراهم کرد تا به موج عظیم انقلاب بپیوندد و در این عرصه فعالیت زیادی برای به زانو در آوردن نظام منحوس پهلوی در منطقه داشت و با به ثمر رسیدن نظام مقدس جمهوری اسلامی به سبز جامگان این نهاد بر خواسته از متن امت اسلامی، سپاه پاسداران لنگرود پیوست و با تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی و تحمیل جنگی نابرابر به انقلاب نوپای اسلامی به همراه اولین گروه از نیروهای اعزامی گیلان عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل به دیار خونین سرپل ذهاب و قصر شیرین شتافت.

 

 ایمان، شجاعت، خلاقیت، تدبیر و توانمندی در وی چنان عالی بود که توانست در کوتاهترین زمان، توان رزمی خویش را تثبیت کند و مدتی بعد هم وارد تیپ 25 کربلا شد . از آنجا که حسین جوانی مومن و برومند و از استعداد و خلاقیت بارزی برخوردار بود . فلذا در مدت زمانی اندک توان رزمی خود را به منصه ظهور رساند و چون بر فرماندهان این توانمندی عالی نظامی حسین محرز شد؛ در واحد اطلاعات و عملیات مسئولیت فرماندهی ، محور یکم را بر عهده او گذاشتند و نقشی فوق العاده در این سمت ایفا نمود .

 

خلاقیت حسین در ارائه شناسایی ها و طرح نظامی بقدری عالی و دقیق بود که گویا سالها در دانشکده ها دروس علوم عالی نظامی و رزم آموخته بود؛ لیکن دانشگاه او ایمان به خدا و کلاس او جبهه و میادین نبرد با دشمنان اسلام و قرآن بود .

 

سردارحسین املاکی پس از رشادت ها و دلاوری ها در عملیات های مختلف از جمله ثامن الائمه و فتح المبین و بیت المقدس و رمضان و محرم، در سال 61بود که تصمیم گرفت به سنت دیر پای محمدی (ص) عمل به تکلیف نماید و ازدواج کند اما هنوز بیش از دوازده روز از پیمان مقدس ازدواج وی نگذشته بود که بسوی جبهه های نور علیه ظلمت شتافت و هیچ تاخیری در جبهه ها ی نبرد حق علیه باطل را بر خود جایز نمی دانست و ازدواج را هم عمل به تکلیف و حرمت نهادن به اصول و آرمانهای مکتب غنی اسلام و احکام الهی می دانست و حاصل این پیوند مقدس یک پسر و دو دختر از زندگی مشترک ایشان به یادگار ماند .

 


حسین در عملیاتهای متعددی چون والفجر مقدماتی ، والفجر 1 ، والفجر4 ، والفجر6 ، والفجر 8 ، والفجر9 ، عملیات بدر نقش آفرینی فوق العاده ای ایفاء نمود و بی تردید می توان عنوان کرد آن موفقیت ها مرهون شجاعت، خلاقیت، توانمندی و خدمات عالی حسین املاکی بود . حسین در سال 64 به تیپ قدس گیلان رفت ؛ واحد اطلاعات و عملیات تیپ را تقویت نمود و بهترین طرح عملیاتی والفجر 9 را با توجه به شناسایی هایش در منطقه سلیمانیه ارائه و اجرا نمود و به موفقیتهای بزرگی دست یافت.

 

پس از عملیات والفجر 8 در منطقه عمومی فاو دیگر همرزمانش چون سردار مهدی خوش سیرت و حسن رضوانخواه به او پیوستند و فرماندهی گردان های پیاده تیپ قدس را بر عهده گرفتند و سردار حاج محمود قلی پور نیز رئیس ستاد تیپ قدس گیلان بود که با همت بلند و شجاعت و دلاوری این دلاور مردان و سرداران گیلانی چنان تحولی در عملیات ها ایجاد شد که بعد از عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران ، به تعبیر مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای ( حفظه الله ) : حماسه آفرینان لشکر قدس در کربلای 2 کربلای دیگری آفریدند .

 

سردار رشید اسلام حسین املاکی پس از انجام عملیات کربلای 2وکربلای4 در عملیات کربلای 5 با حفظ سمت ، فرماندهی محور عملیاتی را در جزیره بوارین بر عهده گرفت و به شایستگی درخشید بطورئیکه نیروهای لشکر وارد شهرک دوئیجی عراق شدند و حسین املاکی، پس از طی رشادت و رزم بی امان مجروح گردید و پس از بهبودی نسبی مجدد سوی جبهه های نبرد شتافت و با توجه توانمندی نظامی عالی که برخوردار بود به عنوان فرمانده تیپ یکم لشکر قدس گیلان ، به همراه گردان های رزمی، فرماندهی عملیات موفقیت آمیز نصر4 ، ارتفاع ژاژیه و شهر ماووت عراق را برعهده گرفت و از چنگال بعثیون آزاد ساخت و به الطاف و عنایات الهی و توجه حضرت امام عصر ( عج ) و رشادت های رزمندگان دلیر اسلام به پیروزی های بزرگی دست یافتند.

 

پس از انجام عملیات نصر 4 ، سردار رشید حسین املاکی به سمت قائم مقام لشکر 16 قدس گیلان مشغول به خدمتگزاری گردید فلذا واحدها و گردان های لشکر را مهیای نبردی دیگر ساخت و در ماموریتی آسیب شدیدی دید بطورئیکه ناچار با هلی کوپتر به بیمارستان انتقال یافت که طبق معمول با حاصل اندکی بهبودی مجدد عازم جبهه های نبرد با خصم دون شد و دوشادوش فرماندهی محترم لشکر، رزمندگان شجاع اسلام را در عملیات ها یاری نمود .

این فرمانده رشید اسلام ، آنقدر شجاع و خلاق و دلیر بی باک بود که فرماندهان ارشد عراق نیز بر این امر معترف بودند .

 

نحوه شهادت:

سر انجام این دلاور شجاع اسلام در 9 فروردین سال 67 در عملیات والفجر 10 در منطقه عمومی سید صادق ، شانه دری بر روی ارتفاعات (بانی بنوک) به همراه یاران و همرزمان شهید محمد اصغریخواه فرمانده گردان کمیل و شهید دکتر محمد حبیبی پور و شهید سید عباس موسوی و دیگر عزیزان و دلاوران شجاع اسلام در اثر حمله ناجوانمردانه(بمباران شیمیایی) دشمنان بعثی به آرزوی دیرینه ای که کسب مقام شهادت در راه حضرت دوست بود نائل آمد و روح بلند و ملکوتی اش همنشین عرشیان گردید و پیکر مطهر این فرمانده شجاع اسلام در میان انبوه آتش و حملات شیمیایی دشمن بر روی ارتفاعات بانی بنوک ماًوا گزید .

 


حسین املاکی حسینی زیست و شهید شد و شهادتش الگو و درسی فراموش ناشدنی شد بنام(( ایثار)) به امت عزیز اسلام آموخت . چرا که در هنگام بحبوحه جنگ و نبرد و آتش حملات و شیمیایی دشمن حسین املاکی به بسیجی ای که ناله و استمداد کمک می طلبید ، حسین ماسک صورتش را برداشت و بصورت بسیجی بست و در نهایت هر دو شهید شدند هم بسیجی و هم حسین املاکی .



خاطرات شهید از زبان همسر و دوستانشان:

در طول این همه مدت که با ایشان بودم فقط یکبار گفتم نرو جبهه . اوایل ازدواج بود.گفت اگر من نروم چه کسی برود ، باید همه برویم .که من دیگر هیچ وقت نگفتم نرو . ایشان دائم در جبهه بودند قبل از ازدواج با من هم دو سال در جبهه بودند.

 

کلاً ساده زیست بودند.خیلی غذای تجملاتی نمی خورد ،نان و پنیر می خورد ، پوشاکشان ساده بود اصلاً هیچ وقت نبود که معترض باشند پیش ما رسم است وقتی ازدواج می کنند می روند برای دو طرف خرید ، برای داماد و عروس خانواده ما برای ایشان خرید کردند کادو های دامادی را روز دامادی نپوشید کفش را نپوشید یک اورکت تنش بود ، همین.

 

ایشان در روستا نبودند فعالیتهایشان در شهر بود  زمان جنگ هم در مسجد محل ما کتابخانه ای درست کردند برای جوانان ایشان وقتی می آمدند ، شبهای جمعه و چهارشنبه هم دعای کمیل و هم دعای توسل برگزار می کردند  اینجا می آمدند  دائم فعالیت داشتند یا اگر کسی مشکلی داشت و از دستش بر می آمد برایش انجام می داد استراحتشان خیلی کم بود  خسته که اگر بگویم نمی شدند دروغ گفته ام  خسته می شدند اما تحمل می کردند  کاراته کار می کردند قبل از ازدواج زمانی که مدرسه می رفتند به ورزش می پرداختند که بعد رفتند سپاه لنگرود و بعد هم در منطقه بیشتر ماندند.                                                                                                                                  

مهربان ، آرام و سنگین بودند به والدین خیلی احترام می گذاشتند خیلی مثلاً سر سفره ، اگر پدرش بود ، مادرش بود حتی مادر بزرگش هم بود اول آنها غذا می کشیدند و بعد ایشان.

سه فرزند داریم مرضیه  راضیه و سلمان  اسم هر سه را خودشان انتخاب کردند . کار در خانه را بلد نبودند فقط به بچه ها رسیدگی می کردند موقع تولد سلمان در کربلای 5 بودند پسرم 11 دی به دنیا آمد و ایشان 23 دی مجروح شدند مرضیه 4 ساله بوددختر کوچکم 2 ساله  و پسرم یکساله بودند که شهید شد.

 

اصلاً اوقات فراغتی نداشتند می آمدند ، به سپاه و لشکر قدس می رفتند بعد به جلسات می رفتند بر می گشتند خانه ، ساعت 12 شب بود اصلاً هیچ وقت نگفت که مسئولیتی دارم یا ندارم به هیچ کس نمی گفت ما حدسهایی می زدیم ولی خودش اصلاً هیچ چیزی نمی گفت یکبار سرغذا ، یکی از بستگانش پرسید شما چه مسئولیتی دارید ؟ گفت من یک بسیجی ام بعد از شهادتش بود که ما فهمیدیم.

                                                                                   


قرآن می خواند نماز شبش را طوری می خواند که ما اصلاً متوجه نمی شدیم که کی بلند شده است اتاق ما کوچک بود  اگر فصلهای گرم  بود در اتاق نماز شب نمی خواند  می رفت بیرون یک اتاق روستایی داشتیم می رفت جایی می ماند و برق آنجا را خاموش می کرد که اگر کسی از آنجا رد می شود متوجه او نشود.

منبع: نشریه روایت هشتم


حسین جان! علی هستم، کجایی دلاور نفسمان برید...

چند روز پیش از عملیات نصر ۴، جلسه ای با حضور فرمانده هان یگان های تحت امر قرارگاه نجف اشرف، جهت توجیه یگان ها برگزار می شود. فرمانده نیروی زمینی سپاه، برادر «علی شمخانی»، ضمن توضیح اهداف عملیات و شرح نقشه و کالک محور عملیاتی می گوید:

همان طور که عرض کردم برای تسلط بر شهر «ماووت» ما ملزم هستیم که جاده آسفالت ماووت سرفلات را تصرف کنیم، اینکار هم بدون آزاد کردن این ارتفاعات که به «ژاِژیله» معروف است، میسر نیست. ضمناً عملیات برای آزادسازی «ژاژیله» باید همزمان با سایر یگان های عمل کننده شروع شود و حتی کمی زودتر؛ تا ما خیالمان از بابت جاده آسفالته راحت باشه. همینطور که می بینید این ارتفاعات در شرق رودخانه «قلعه چولان» قرار دارد. باید از ۲ خط عبور کرد، تا به خط سوم که همان «ژاژیله» باشد، رسید. که این کار هم برای ما خیلی مهم است. ما در ساعت شروع عملیات از بابت این ارتفاعات خیالمان راحت باشد. یعنی حداقل ۳ تا ۴ گردان در همان ساعت باید پای کار باشند و با گفتن رمز عملیات، از آن محور عمل کنند

پس از کمی مکث برادر علی ادامه داد: من از یکی از یگان ها می خواهم که انجام این کار را به عهده بگیرند، البته با توجه به حساسیت کار و دور از تصور بودن هدف و این که چطور می شود این مقدار نیرو را بدون اطلاع برادران عزیز عراقی!! از کنار گوش آنها رد کرد و برد پای آن بلندیها، به برادران حق می دهم که هیچ کدام در وهله اول برای انجام این کار آمادگی نکند سکوتی بر جلسه حکم فرما شد، چشمها به نقشه منطقه و مسیر مشخص شده روی آن خیره مانده بود، آخر چطور می شود تضمین کرد که حدود هزار نفر نیروی پیاده در عرض چند ساعت بتوانند این مسیر را بدون جلب توجه و سر و صدا طی کنند؟ پچ پچ ها شروع شد، از هر گوشه نجوایی به گوش می رسید، معلوم بود که طبق پیش بینی برادر علی، هیچ یگانی برای این امر اعلام آمادگی نخواهد کرد. ناگهان صدای یکی از برادران سایرین را به خود جلب کرد، برادر حسین بود که با خنده همیشگی اش برادر علی را مخاطب ساخته بود:

ببخشید حاج آقا من با برادر حضرتی هم یک صحبتی کرده ام، ایشان حرفی ندارند، من مسئولیت این قضیه را قبول می کنم.

خنده بر لبان برادر علی شکفت و از جا برخاست، یک بار دیگر مسیر حرکت را برای حسین شرح داد و در آخر اضافه کرد:

اخوی همه عملیات بسته به ژاژیله است، من از شما تضمین می خواهم حاج حسین! خنده حسین بیشتر شد و با همان لحن آرام و مطمئن قبلی گفت:

از خدا تضمین بخواهید حاج آقا، من فقط قول می دهم همه تلاشم را مصروف کنم. با توکل به خدا، به دلم برات شده که قضیه حل شده است.

نگاه تحسین آمیز حضار به قائم مقام لشکر قدس دوخته شده بود. همه لشگر قدس را با این شیر مرد همیشه خندان می شناختند و صمیمانه به او ارادت می ورزیدند.

در لشکر قدس از آن بچه های بی ترمز گیلانی بود. حرف اول، همیشه حرف حاج «حسین املاکی» بود، نه کس دیگر.


                                   


ساعت ۱:۳۰ بامداد ۳۱ خرداد ماه سال ۶۶ در قرارگاه نجف اضطراب شدیدی حکمفرما بود. فرماندهان ارشد، در سنگر فرماندهی، گرد بیسیم حلقه زده بودند و در انتظار پیام حسین لحظه شماری می کردند. برخی یگانها اعلام کرده بودند که هنوز در راه رسیدن به محور های مورد نظرند، اما همه نگران حسین بودند، خطرناک ترین و حساس ترین قسمت عملیات بر دوش او بود، نیم ساعت گذشت و خبری نشد، نگرانی فرماندهان لحظه به لحظه افزایش پیدا می کرد. برادر علی گوشی بیسیم را لحظه ای از خود جدا نمی کرد. به دلیل امکان لو رفتن حسین، از طرف قرارگاه، تماس با او میسر نبود. گوشی بیسیم از عرق برادر علی کاملا خیس شده بود. ناگهان صدایی، که در نظر برادر گویی ندایی آسمانی بود در گوشش طنین انداخت، علی، علی، حسین علی، علی، حسین

علی فریاد زد:

حسین جان! علی هستم، کجایی دلاور نفسمان برید. علی، علی، حسین

علی، علی، حسین صدای غرشتان را انشاالله بشنویم

چند لحظه بعد نام مبارک امام جعفر صادق(ع) در خطوط بی سیم سپاهیان اسلام طنین انداز شد و فریاد الله اکبر در میان کوهها و تپه ها پیچید.

طی ۱۵ روز بعد، از شهر «ماووت»، دشت «ماووت» و ارتفاعات «شاخ فشن»، «با لوسه»، غرب ارتفاعات «گلان» و نقاط دیگری جمعا بالغ بر ۵۰ کیلومتر مربع آزاد گردید. حسین در حالی که دست راستش را به گردنش آویخته بود، وارد سنگر شد. هر چند نتایج عملیات بسیار چشمگیر بود اما اشک از چشمان حسین دور نمی شد. بغض سنگین گلویش را می فشرد و گاه و بیگاه، به خصوص در سجده نمازهایش می شکست. هر چند سعی می کرد همان روحیه شاد و دوست داشتنی خود را حفظ کند اما نمی توانست غصه خود را از شهادت نزدیک ترین دوست و همرزمش پنهان کند، «مهدی خوش سیرت»، پرواز کرده بود و «حسین» از این رفیق نیمه راه گله مند بود.

 

                      


۹ ماه پس از حماسه آفرینی بی نظیر «حسین» در عملیات نصر ۴ که به نقطه عطفی در تاریخ دفاع مقدس تبدیل گشت، حین عملیات والفجر ۱۰، «حسین» بر فراز ارتفاعات بانی نبوک در منطقه عمومی سید صادق شاندری مشغول هدایت نیروهای لشگر قدس بود که با بمباران شیمیایی هواپیماهای عراقی مواجه شد، سریعاً ماسک خود را به صورت زد. ناگهان صدایی توجه او را به خود جلب کرد، به سمت صدا برگشت. یکی از بسیجیان لشگر که ظاهراً ماسک خود را مفقود کرده بود بر اثر استعمال عوامل شیمیایی و ترس شدیدی که بر او مستولی شده بود عاجزانه از حسین تقاضا می کرد که ماسکش را به او بدهد. دستان یخ زده آن بسیجی که بادگیر «حسین» را به چنگ گرفته بود و صورت رنگ پریده اش جگر او را سوزاند، به اطافش نگاه کرد تا بلکه ماسکی بیابد، اما چیزی پیدا نکرد. دود سفید رنگ از گوشه و کنار برمی خاست و در فضا پراکنده می شد، «حسین» دیگر معطل نکرد، ماسک را از صورتش برداشت و به صورت جوان بسیجی زد. بوی سیر در دماغش پیچید. خواست نفس بکشد، اما گویی راه گلویش بسته بود، چفیه اش را جلوی بینی و دهانش گرفت، اما باز هم اثری نکرد. بالاخره زانویش سست شد و بر زمین افتاد. احساس کرد، اصلاً فراموش کرده چطور باید نفس بکشد، دیگر چیزی را نمی دید. صدای میراژ جنگنده های دشمن هم دیگر به گوشش نمی رسید. سکوت مطلق جسم حسین را پر کرد و ناگهان حس کرد سبک شده است، درست مثل نسیم.

محمد علی صمدی:

برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده ودوستان شهید

 


گازشو گرفتی همین طور می ری جلو:

پس از شرکت در عملیات کربلای ۲ و کربلای ۴، نوبت به حضور در بزرگترین نبرد خاورمیانه رسید، عملیاتی که طی آن ماشین عظیم جنگی عراق تا مرز انهدام کامل پیش رفت و سپاهیان اسلام قدرت شگفت آوری از خود به نمایش گذاشتند. در این عملیات حسین با حفظ سمت، فرماندهی محور عملیاتی را در جزیره بوارین عهده دار شد. با شروع محور دوم عملیات در شب ششم نبرد، ماموریت قرارگاه نجف که لشگر قدس را نیز تحت امر خود داشت، آغاز گردید.

شهید املاکی نیروهای تحت امر خود را از خاکریزی که در امتداد چهار راه امام رضا (شهدا) زده شده بود به سمت نهر خین حرکت داد و شبانه از میان خاکریزهای پیچ و انبوه موانع مصنوعی عراق گذراند. و پس از عبور از نهر خین وارد جزیره بوارین گردید. این جزیره استراتژیک از اهمیت بسیار بالایی برای عراق برخوردار بود، به همین جهت مقاومت سرسختانه دشمن، پاکسازی کامل این جزیره را دو روز به تاخیر انداخت، اما سرانجام لشگر قدس با هدایت حسین و مقاومت و پیکار چشمگیر و خارق العاده ای که از خود نشان داد، جزیره بوارین را کاملا تحت اختیار خود در آورد و تحسین همگان را برانگیخت. نکته شنیدنی آن است که حسین بدون تامل لشگر را به سمت شهر نظامی شده دو عیجی حرکت داد و در برابر حیرت همگان خط دوئیجی را شکسته و وارد این شهر گردید، درحالی که یگان های عمل کنند دیگر به دلیل درگیری شدید با نیروهای بعثی زمین گیر شده و موفق نشده بودند، خود را به دوئیجی برسانند. در چنین وضعیتی فرمانده کل سپاه برادر محسن رضایی خود بی سیم را در دست گرفت و با حسین املاکی به گفتگو پرداخت.

حسین جان، گازشو گرفتی همین طور می ری جلو؟ کی به شما گفته بود سرتان را بیندازید پایین و همین طور بروید تو دوئیجی

سفره خیلی رنگین بود دلم نیامد ناخنک نزنم

بچه های دیگه هنوز زمین گیر هستند، الانه که تو محاصره بیفتید، مورد منتفی است، با حد اکثر سرعت آنجا را تخلیه کنید.

امر، امر شماست

یا علی تا کربلا هنوز خیلی راه داریم اخوی، الله اکبر

جانم فدای رهبر

در همین عملیات حسین از ناحیه فک زخمی عمیق برداشت و مدتی در بیمارستان بستری گردید. پس از مدت کوتاهی مجدداً به سوی جبهه های نبرد شتافت.

 منبع:”ستارگان آسمان گمنامی”نوشته ی محمد علی صمدی،نشر فرهنگسرای اندیشه،تهران-

 

انگار قسمت نبود:

بعد از عملیات والفجر۱۰ به همراه تعدادی از نیروهای بسیجی رفته بودیم برای تخلیه مجروحان و شهدا حدودا ساعت ۶ غروب از روی ارتفاع سورن به طرف پایگاه بانی بنوک حرکت کردیم و پس از حدودا ۵۰ الی ۷۰ متر عبور از میدان مین با عراقی ها برخورد کردیم متوجه شدم آنها با چراغ دستی دنبال جنازه بخصوصی می گردند.


                                     

جریان را با فرمانده وقت آقای صادق رضایی درمیان گذاشتیم. گفت دستور است که سریعا به عقب برگردید و ما هم برگشتیم. چند سال بعد به اتفاق سردار آقا زاده سردار امیرگل و تعداد دیگری از بچه ها دوباره به منطقه رفتیم. وقتی به همان میدان رسیدیم یکی از سربازان رفت روی مین و مچ پای او قطع شد. دوباره طبق دستور سردار آقازاده برگشتیم.

انگار قسمت نبود که پیکر شهید حسین املاکی به زادگاهش آورده شود.

برگرفته شده از کتاب : پرستوی بانی بنوک

راوی : عبدالله میهن پور

................................................................


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۰۹
خادم الشهداء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

دریافت کد