مقابله با گناه در سیره عملی شهدا
کوچه بی انتها
از یک محله به یک مدرسه می رفتند اما با دو مسیر متفاوت،هرچه دوستش اصرار می
کرد که بیا از همین کوچه برویم قبول نمی کرد می گفت :این کوچه پر از دختره من
نمیام معلوم نیست این کوچه به کجا ختم میشه.
شهید علی صیاد شیرازی
(منبع:کتاب یادگاران 11)
دفترچه ی سفید
دفترچه ی کوچکی همیشه همراهش بود.بعضی وقت ها با عجله از جیبش درمی آورد و
علامتی در یکی از صفحات میگذاشت و میگفت"اشتباهاتم رو در این دفتر علامت می
زنم".برایم عجیب بود که محمد رضا،اسوه ی تقوا و اخلاق بچه ها،انقدر گناه
داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد.چند روز قبل از شهادتش
بطور اتفاقی دفترچه اش را نگاه کردم،خوب که ورق زدم دیدم بیشتر صفحات دفتر،مثل قلب
محمد رضا سفید سفید است.
شهید محمدرضا ایستان
(منبع:مجموعه رسم خوبان،کتاب مبارزه با نفس)
پوشش زیر آوار
یک بار زمان جنگ رفتم خانه شان،درست همان زمانی که بمباران های هوایی امان
مردم را بریده بود.اواخر شب وقتی میخواستیم بخوابیم گلدسته را با پوشش و حجاب کامل
دیدم ! با تعجب پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده جایی میخوای بری؟!گفت:نه پدرجان این جا
هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه،ممکنه فردا صبح زنده نباشیم و به همین خاطر باید
آماده گی کامل داشته باشیم تا وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن حجابمون کامل
باشه. شهیده گلدسته محمدیان
(منبع:کتاب چهار فصل عشق)
خوش تیپ
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت":ابراهیم جون!تیپ و هیکلت خیلی جالب شده،توی راه که می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می زدند، بعد ادامه داد:شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی،ساک ورزشی هم که دست گرفتی،کاملا معلومه که ورزشکاری!"ابراهیم خیلی ناراحت شد رفت توی فکر،اصلا توقع چنین چیزی را نداشت.جلسه بعد که ابراهیم رو دیدم خنده ام گرفت،پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد!به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود.تیپش به هر آدمی می خورد غیر از کشتی گیر.بچه ها میگفتند:"تو دیگه چه جور آدمی هستی!ما باشگاه می آییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم،بعد هم لباس تنگ بپوشیم،اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرم،آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟! ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمیداد و به بچه ها توصیه میکرد:ورزش اگه برای خدا باشه عبادته،به هر نیت دیگه ای باشه فقط ضرره. شهید ابراهیم هادی (منبع:کتاب سلام بر ابراهیم)
سر قفلی
با اسرار میخواست از طبقه ی دوم آسایشگاه به طبقه ی اول منتقل شود،با تعجب
گفتم"به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران"گفت:طبقه ی دوم مشرف به
خوابگاه دخترانه است دوست ندارم در معرض گناه باشم.وقتی خواسته اش را با مسئول
آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت:آسایگاه بالا کلی سر قفلی
داره،ولی به روی چشم منتقلش می کنم پایین. شهید عباس بابایی
(منبع:کتاب پرواز تا بی نهایت)
نانوایی
نانوایی محل بسته بود و برای خرید نان باید مسافت زیادی را طی می کردیم،به محسن که تازه از راه رسیده بود گفتم:مادر جان! نانوایی بسته بود میری یه جای دیگه چند تا نون بگیری؟
گفت:بله چرا که نه!موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه را از من گرفت،پرسیدم چرا با موتور نمیری؟ گفت پیاده میرم،موتور ماله خودم نیست،بیت الماله". شهید محسن احمد زاده
(منبع:کتاب فرهنگنامه شهدای سمنان)
فرار
سربازیش را باید داخل خانه ی جناب سرهنگ می گذراند،آن هم زمان شاه ،وقتی وارد
خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش
را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید،آماده کرد.جریمه اش تمیز کردن تمام دست
شویی های پادگان بود.هیجده دستشویی که در هر نوبت،چهار نفر مامور نظافتشان
بودند!هفت روز از این جریمه سنگینش می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت: بچه
دهاتی!سر عقل آمدی؟عبدالحسین که نمیخواست دست از اعتقادش بکشد گفت"این هیجده
توالت که سهله،اگه سطل بدی دستم و بگی همه ی این کثافت هارو خالی کن توی بشکه،بعد
ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت
همین باشه،با کمال میل قبول می کنم ولی دیگه تو اون خونه پا نمیگذارم".بیست
روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتی دیدند حریف اعتقاداتش نمی شوند،کوتاه آمدند و
فرستادنش گروهان خدمت. شهید عبدالحسین برونسی
(منبع:کتاب خاک های نرم کوشک)
غیبت
مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده آمادس،توی
یکی از این مهمونی ها منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از
آشناها.وقتی از مجلس برمی گشتیم،محمد گفت"می دونی غیبت کردی !حالا باید بریم
دم خونشون تا بگی پشت سرش چی گفتی".گفتم این طوری که پاک آبروم میره،با خنده
گفت:تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی چرا از خود خدا نمی ترسی؟!همین جمله برام
کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنونده ی غیبت. شهید محمد گرامی
(منبع:کتاب دل دریایی)
ثواب یا گناه
وقتی از چیزی نارحت می شد،با هیچکس حرف نمی زد و فقط سکوت می کرد.یک روز که از نماز جمعه برگشت دیدم خیلی ساکت هست،پرسیدم :داداش اتفاقی افتاده؟نارحت به نظر می رسی!با همان حجب و حیای همیشگی اش گفت:کاش خانم ها بیشتر مراقب حجابشون بودند،امروز پرده قسمت زنونه کنده شد و بی اختیار چشم افتاد به خانمی که چادرش سرش نبود و موهاش کامل پیدا بود،اگر بیشتر مراعات می کردند ثواب نماز ما هم با گناه آلوده نمی شد. شهید علی ماهانی
(منبع:کتاب روز تیغ)
.............................................................................