خاطراتی از بیان سردار قاسم سلیمانی درباره ی شهید احمد کاظمی
هیچوقت فکر نمی کردیم
بنا باشد ما برای احمد صحبت کنیم، خاک برسرما که امروز ما زنده ایم و احمد در میان
ما نیست و من برای او بناست صحبت کنم، این هم یکی از رسمهای روزگار است.
وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد خرازی می انداخت، به یاد همت می انداخت، حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ می انداخت، لذا امروز که احمد را از دست دادیم انگار یک یادگار از همه یادگاران جنگ را از دست داده ایم، آن کسی که از همه ارزشهای جنگ نشانه ای در خود داشت از دست داده ایم، به همین دلیل هم پیوسته خودش را محاسبه می کرد، پیوسته خودش را سرزنش می کرد، پیوسته بی قرار بود، در مسئولیت با لبخند و گل استقبال شد و هر کجا از مسئولیت خارج شد (در سنگری به سنگری) با اشک بدرقه شد، لشکر 8 نجف را ترک کرد و مردم کردنشین کردستان را از انزوا خارج ساخت، پس از آن به نیروی هوایی رفت، وقتیکه می خواست خارج شود، شما دیدید تکه هایی از این فیلم را با اشک و غم دوستانش بدرقه شد، آمد نیروی زمینی، یک امید بزرگی برای سپاه در نیروی زمینی ایجاد کرد، هیچ کس نیست قضاوت کند که هر یک از این مقامها احمد را بالا برد، به احمد افتخار داد، بالعکس بود، فرماندهی لشکر نجف اشرف به احمد چیزی نیفزود که حال که او بنیانگذار لشکر نجف اشرف بود، بلکه لشکر نجف اشرف به این دلیل پر افتخار بود که احمد فرمانده اش بود، فرمانده نیروی هوایی شدن او به نیروی هوایی افتخار داد، نه نیروی هوایی به احمد افتخار ، فرمانده نیروی زمینی شدن، مقام کمی نیست، بلکه در بین نیروهای مسلح در سپاه پاسداران بالاترین پست، فرمانده نیروی زمینی است و ارشد همه فرماندهان سپاه بعد از فرمانده کل سپاه است.
اما احمد به نیروی زمینی مقام داد نه نیروی زمینی به احمد. لذا در هر کجا قرار می گرفت او تأثیرات معنوی اش، تأثیرات رفتاری واخلاقی اش بی نظیر بود، ما در تاریخ انسانها کمتر داریم آدم به این خوبی جامع باشد، آدمهای جامع نادرند، اینطوری نیست که ما فکر می کنیم جامعه ما پر از احمد است و کسانی جای این خلأ ها را پر می کنند، نه اینطور نیست، امکان ندارد که این خلأها به سادگی پرشود، طول می کشد در جامعه بشری کسانی مثل احمد متولد شوند. سیصد سال، پانصد سال طول کشید که یک فردی مثل امام خمینی(ره) در جامعه ظهور کرد، به سادگی نمی تواند مثل امام خمینی(ره) متولد شود.
هر پانصد سالی، هر چهارصد سالی و هر دویست سالی جامعه یک چنین انسانی را تحویل می گیرد. اینها چیزهایی نیست که ما فکر کنیم به سادگی قابل بدست آوردن است، قابل جایگزین شدن هستند، نه اینجوری نیست.
نکته دیگر، هرکسی ممکن است تأثیری داشته باشد اما تأثیرات با هم فرق می کند و مشکل این است که ما در زمان حیات آنها قدر این تأثیرات را کمتر می دانیم. یک شخصیتی می آید مثل علامه امینی و الغدیر را می نویسد. مرحوم آقای شیخ عباس قمی می آید مفاتیح الجنان را می نویسد آنها یک تأثیری دارند و یک هدایتی دارند و امام خمینی(ره) که نظام جمهوری اسلامی را تأسیس می کند یک تأثیر دیگردارد. شخصیت شهید کاظمی را هم در این بعد باید مورد جستجو قرار داد. احمد فقط فرمانده لشکر نبود، ما با او نزدیک بیست و هفت سال زندگی کردیم، رشد کردیم. در ظاهر او فرمانده لشکر بود و ما هم فرمانده لشکر بودیم و خیلی از دوستانمان هم که شهید شدند فرمانده لشکر بودند، اما تأثیرات کاملاً متفاوت بود.
تأثیرات شهید کاظمی در جنگ صرفاً تاثیر یک فرمانده لشکر نبود، که مثل ده یا دوازده تا لشکری که در جنگ وجود دشتند او هم سهمی دارد نقشی داشت و آن نقش را ایفا می کرد، اینگونه نبود.
اجزاء لشکر مثل یک بناست همه اعضای این بنا در آن تأثیر دارند، اما محور ومبنای اساس این بنا ستونهای این بنا هستند. در جنگ احمد جزء ستونهای این بنا بود، هم در آن ارزشهایی که در جنگ بوجود آمد که من اشاره به آنها می کنم. او نقش یک مربی را داشت.
اینجا برادر عزیز سردار رضایی تشریف دارند، سردار رشید تشریف دارند، برادر عزیز آقای اسدی هستند، خیلی از فرماندهان جنگ هستند، آنها شاهدند، چند نفر در جمع ما بودند، نقش مربی داشتند، نه مربی به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهند، نه، مربی جامع تر از این حرفها، و بدون اینها و یا در هرجلسه ای که اینها نبودند نقص بود و وقتی که بعضی هاشون شهید شدند.
این نقص تا آخر جنگ باقی ماند و این سه نفر نقش مربی را داشتند، حسن باقری، حسین خرازی واحمد کاظمی.
اگر همه ما می نشستیم در جنگ حرف می زدیم، تصمیم گیری می کردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتماً امکان تصمیم گیری را مشکل می کرد، حرف آخر را می زدند، اگر مخالفت می کردند با عملیاتی، حتماً یک مسأله و دلیل داشت و اگر اصرار می کردند همینطور بود، ما در 10 عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، بدر، خیبر، والفجر 10، کربلای 5، والفجر 8 در هر ده عملیات بزرگ جنگ، شش عملیات ناجی تصور محورش احمد بود. درثامن الائمه(ع) ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت، برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی واساسی بودند.
در عملیات بیت المقدس در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تأخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول داده ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می توانیم برگردیم همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس را شروع کرده بودیم دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر در مقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای احمد و حسین بودند. در عملیات خیبر همه دستاوردها منحصر به آن چیزی شدکه احمد مهیا کرد یعنی جزایر.
در
بدر مثل یک شهاب، جبهه را شکافت رفت داخل. من یادم نمی رود وقتی آخر شب مهدی باکری
شهید شده بود همه رزمندگان جبهه را تخلیه کرده و عقب نشینی کرده بودند، فقط ده نفر
مانده بودند که اصرار می کردند با التماس احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمی
آمد. می گفت: چرا جنگ ما اینطور شد؟ به اینصورت در آمد؟
شخصیتی مثل احمد کاظمی، تأثیرات یک
فرمانده لشکر که فقط خرمشهر را آزاد کرد، نبود، پرورش چنین فضایی بود که امروز 17
سال از جنگ می گذرد اما هر روز این نام، نام بسیجی فرهنگ جنگ و توجه به آن در
جامعه ما ضروری تر به چشم می خورد و احساس می شود.
این نقش احمد بود، نقش حسین بود نقش حسن
باقری بود، نقش مهدی زین الدین بود، نقش شهید علی
رضائیان بود و دهها فرمانده ای که شهید شدند و اینها محور های اصلی اش بودند.
سایت جامع دفاع مقدس اصفهان "ساجد"
شهید احمد کاظمی به روایت سردار سرلشگر قاسم سلیمانی:
اشاره:
شهادت سردار احمد کاظمی جامعه ایران به
ویژه رزمندگان و همرزمان این عزیز را در غم و تاثر جانکاه فرو برد.فرصت را مغتنم
شمرده، ویژگیهای این شهید بزرگوار را در حضور سرلشکر "رشید" و سردار
حاج "قاسم سلیمانی" به بحث گذاشتیم. خوانندگان محترم را به مطالعه این گفتوگو که در وضعیت خاصی
انجام گرفت و آمیخته است با خاطراتی از فراز و نشیبهای جنگ همراه با شهید کاظمی،
جلب مینمائیم:
سرلشکر رشید:بسمالله الرحمنالرحیم.بحث
ما درباره شهید احمد کاظمی است، فرمانده نیروی زمینی سپاه.
رویکردی که در بررسی فرماندهان شهیدمان
داریم، یکی در جنگ است و دیگری بعد از جنگ. در جنگ، ما معتقدیم یک فرمانده با شناخت لشکرش و هر آنچه که
این لشکرش در صحنه جنگ انجام داده شناسایی میشود، یعنی اگر ما بخواهیم شهید احمد
کاظمی را بشناسیم باید لشکر 8 نجف را در جنگ شناسایی کنیم و ببینیم که این لشکر در
صحنه جنگ چه کرده است، چون ایشان فرمانده این لشکر بوده و این فرماندهان ما هم،
مثل خود جنابعالی (سردار سلیمانی)، مثل شهید خرازی، مثل بقیه، اینها انسانهایی
بودند که از صفر تا صد یگان را (گردان، تیپ، لشکر) با تمام وجودشان از اساس ساختند.
این طور نبوده که یک لشکر آماده را
بدهند دست این فرماندهان سپاه مثل احمد، مثل جنابعالی (سردار سلیمانی)؛ چون در همه
کشورها و حتی در ارتش خود ما هم این طور است که وزارت دفاع و برنامه و بودجه و
نظام آن کشور به همراه سایر دستگاهها، اول لشکری و یگانی را از اساس ایجاد میکنند
و بعد به فرماندهی میدهند که آن فرمانده خودش هیچ نقشی در به جود آوردن آن نداشته
است. در سپاه این روند اصلا طی نشده است، این فرماندهانی مثل احمد بودند که لشکر
را با همه وجودشان از اساس و از اول خشت خشت گذشتند روی هم و ساختند و بنیانگذار
بودند.
سایر تشکیلات سپاه هم همین طور بود مثل
اطلاعات وعملیات که بنیانگذارش شهید "باقری" بود، مثل توپخانه که بنیانگذارش شهید "شفیعزاده"
بود.
حالا میخواهیم ببینیم چون جنابعالی (سردار سلیمانی) خیلی جاها در صحنه جنگ در مقاطع مختلف در عملیاتهای مختلف کنار لشکر 8 نجف و احمد کاظمی جنگیدید این لشکر چه عملکردی در روند جنگ داشته است؟ ما بیاییم با این بهانه تمام ابعاد شخصیتی احمد کاظمی را مثلا از نظر نظم، مدیریت، ابتکار، خلاقیت و تدبیرش کالبد شکافی کنیم. این را باید حتما در سازماندهی و عملکرد لشکرش پیدا کرد. من یک جاهایی گفتم احمد در خیلی از ابعاد مسلط بود. من گفتم سه نقطه را در لشکر 8 نجف اگر کسی سر میزد به نقش احمد و مدیریت او پی میبرد: یکی اسلحه خانه، یکی حمام و یکی هم آشپزخانه. در این سه جا، میفهمید که احمد چقدر به لجستیک، آموزش، نگهداری و روحیه پرسنل بها میدهد. احمد اصرار داشت که همه جا حمام احداث شود و این نشان میداد که به نیروهایش خیلی بها میدهد. در نزدیکترین مکانها به خط مقدم حمام درست میکرد، حمام درست حسابی. من دو سه جا در این حمامها رفتم؛ در مریوان، در جزیره مجنون، کنار کارون. بنابراین در حین جنگ باید لشگر 8 نجف را مورد شناسایی قرار بدهیم تا احمد را معرفی کنیم.
بعد از جنگ هم بالاخره یک تجربه سنگینی را احمد پشت سر گذاشته، 8 سال، 10 سال حالا با فلسطین میشود 12 سال تا بعد از جنگ؛ چون از سال 1355 ایشان رفته بود اردوگاه های فلسطینی، 17 سالش بوده رفته لبنان و در اردوگاههای فلسطینی آموزش دیده و عجیب هم قضاوت میکرده، یعنی نمیدانم به شهید محمد منتظری یا فرد دیگری گفته که تا این فلسطینیها به سمت اسلام حرکت نکنند، موفق نمیشوند و اینها دین در درونشان کمرنگ است. این را آنجا درک کرده است.
ما میخواهیم بدانیم این تجربه احمد از دورههای گذشته (جنگ کردستان، فلسطین) چه نقشی در برداشتن بارهای بزرگی مثل فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهداء، فرماندهی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی زمینی داشته است. یعنی تجربیات شهید احمد کاظمی چه نقشی در موفقیتهای بعدی او در عرصه مدیریتی و اقداماتی که انجام داده، داشته است، قطعا اقداماتی که احمد در قرارگاه حمزه انجام داد متاثر از 12 سال تجربهاش بوده است. من یادم است، واقعا با یک رویکرد جدید کار را انجام داد. یعنی تا رفت آنجا، بعد از یک مطالعه دو سه ماهه حالا خدا چه اعتماد به نفسی به او داده بود آمد کل روش جنگ را در طول 10 سال در کردستان گذاشت کنار و عوض کرد و تغییر و تحول ایجاد کرد و میگفت برادران قبلی اشتباه میکردند که پشت سر هم نیرو گذاشتند و صدها پایگاه ثابت ایجاد کردند، ما میتوانیم اینها را جمع کنیم، ما میتوانیم متکی بشویم به یک سیستم اطلاعات خیلی دقیق و چند واحد واکنش سریع و ورزیده داشته باشیم، هر جا که ضد انقلاب حرکتی کرد، به سرعت مثل اجل ما پیاده شویم روی سرش، مرحله بعد مرز را ببندیم و مرحله نهایی برویم در خاک عراق؛ و هر سه چهار کار را کرد.یعنی واقعا پایگاهها را جمع کرد، همه داد و فریاد میکردند، نمایندگان مجلس صدایشان درآمده بود. ایستاد و گفت:هیچ طوری نمیشود، مسوولیت با من. یعنی شاید بیست سی هزار نفر را جمع کرد از نیروی انتظامی، سپاه و بسیج. همه را جمع کرد و بعدش هم آمد مرز را بست و بعد رفت داخل خاک عراق.
این تاکتیکها و روشها حتما از اعتماد به نفس او بوده که خدا در جنگ به ایشان داده که آمد و این طور علم کرد. یعنی در این دوتا میدان، احمد در جنگ و احمد بعد از جنگ، هر چه که جنابعالی میدانید برای ما بفرمایید که استفاده کنیم.
سرلشگر سلیمانی:بسمالله الرحمن الرحیم.اولا که آقا رشید استاد ماست و حرف زدن جلوی ایشان سخت است چون کاشف من و احمد و حسین و همه اینها آقا رشید هستند. هیچ وقت تصور نمیکردم که در مورد احمد بخواهم حرفی بزنم. با آن که چهل روز گذشته من باورم نمیشود که احمد شهید شده.خیلی به هم نزدیک بودیم، خصوصا بعد از جنگ ما بیشتر به هم نزدیک شدیم. علتش هم غربتی بود که ما بعد از جنگ پیدا کردیم یعنی همین احساس یتیمی، یتیمی نه از این باب که همه میگویند بلکه از باب اینکه انسان از یک راهی باز میماند، احساسی مثل اینکه جا مانده و باز مانده است به او دست میدهد. لذا همیشه چیزی هم میگفتیم و شوخی که میکردیم میگفتیم که جزیرهای باشد و ما را ببرند آنجا که همیشه تداعی آن دوران را بکند و این باعث شده بود که بیشتر به هم نزدیک بشویم. یکی از علتهایی که ما دور هم جمع شدیم این بود که ما مثل یک جمعی هستیم که در یک طوفان و یک رودخانهایم و باید دستمان به هم باشد و حامی هم باشیم تا آب ما را نبرد.
اما اینکه این چنین اتفاقی میافتد ما اصلا تصور نمیکردیم. هر چند احمد به آرزویش رسید اما واقعا حیف شد و حیف شدن را هم نه در شهادت احمد بلکه در این میدانیم که احمد خیلی خوب میتوانست آن چهرهای را نمایان کند که یک بخش کوچکش بر نزدیکترین آدمها به احمد نمایان شد، نه بر جامعه، که جامعه خیلی چیزها را نمیداند و مخفی ماند. او میتوانست یک جنگ بزرگ را فرماندهی کند، مدیریت کند و شهید بشود. البته تقدیر الهی و به نظر من اصرار خودش باعث شد که زودتر از آن چیزی که ما تصور میکردیم، احمد را گرفت. شاید هم مصلحت احمد همین بود، شاید مصلحت الهی همین بود و همین درست بود. این را ما نمیدانیم ولی آنچه که میدانیم این است که احمد میتوانست خیلی کارهای بزرگی بکند.
در این مطلبی که آقا رشید فرمودند من دو نکته در مقدمه بگویم بعد میپردازم به مشخصات احمد. همینطور که در دین اسلام یک خلاصههایی وجود دارد، یعنی وقتی ما میخواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دین مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهرهای نبردند.
دیگران هم در رکاب پیغمبر بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصههای دین در آنها بود، یکی در تقوا بود یکی در شجاعت بود ولی اینکه همه، همه موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلولهای بنیادی بود که تحول ایجاد کرد و این تحول هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدمهایی که به نحوی خلاصه امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه امام راحل باشند کمتر پیدا میشود. در جنگ هم امام راحل تاثیراتی گذاشتند و یک خلاصههایی به وجود آورد. احمد یکی از آن خلاصهها بود که این هم به این دلیل نبود که احمد با امام مراوده داشت بلکه به دلیل عشق وافر به امام بود.
حالا من میگویم خصوصیاتش را که تاثیر احمد در زیرمجموعه در جنگ چگونه بود که باعث میشود بگوییم که بخشی از شخصیت وجودی امام راحل در فردی مثل احمد کاظمی متبلور بود.
احمد چند مشخصه اصلی داشت که همه اینها را از امام گرفت واین درست است که همه اینها از مکتب اسلام است اما امام به عنوان یک الگوی مجسم بود و ما وقتی در جنگ نگاه میکردیم، احمد هم در این چیزهایی که من ذکر میکنم از همه ما برجستهتر بود. احمد پنج مشخصه مهم داشت که اینها در دوره جنگ در لشکر نجف دیده میشد که ما وقتی به لشکر نجف نگاه میکنیم هیچ چیز در ذهن ما غیر از احمد نمیآید شما وقتی مثلا میگویید فلان لشکر، یک عقبهای هم در ذهنتان میآید ولی به لشکر نجف که نگاه میکنید غیر از احمد هیچ چیز در ذهنتان نمیآید. این خیلی هنر بود که یک فرد بیاید از درون یک شهرستان یک لشکر درست کند که آن لشکر با لشکرهایی که عقبههای طولانی داشتند با امکانات وسیع خصوصا در کادر، نه تنها برابری میکند بلکه شاه کلید جنگ بشود. اینجا در واقع این را میرساند که نقش احمد محوری بوده، لذا همه چیز در او خلاصه شده بود یعنی همه ابتکارات و موضوعات گوناگون، نه اینکه احمد پایش روی شانه دیگری بود و از شانه دیگران داشت حرف آنها را میزد و ابتکارات و طرح آنها را میگفت، نه، بلکه هر چیز بود از او دمیده میشد. البته حسین هم همین بود ولی حالا بحث احمد است.
یکی
از مشخصههای بارز احمد زیرکی بود. حالا به معنای درست آن تدبیر بود. منتظر نبود
که در قرارگاه بگویند خط حد لشکرت چه میشود. همیشه وقتی درباه منطقه عملیاتی بحث
میشد او به خیلی از زوایای پشت این هم نگاه میکرد لذا موافقتهایش معنا داشت و
مخالفتهایش هم معنا داشت.
دوم اینکه وقتی میخواست خط حدی انتخاب
کند مخالف یا موافقت او در کل عملیات برای نحوه عمل لشکر 8 نجف تاثیر داشت. مثلا
شما به همه خط حدهایی که لشکر نجف گرفته نگاه کنید، احمد خط حدی را برایش اصرار میکرد
که پیروزی و شکستش کمتر به گردن کسی بیفتد واقعا؟
سردار سلیمانی: بله، حالا سطوح مختلف را
میگویم و مرور میکنیم. اصلا اتکاء لشکر نجف و احمد در محورهایی که عمل میکرد
کمتر به جناحین آن بود. همیشه یا انتخابی را انجام میداد که این جناح طبیعی باشد
یا به نحوی انتخاب میکرد که این جناح تاثیر بر کل عملیات بگذارد. مثل والفجر 4.
در والفجر 4 حسین[خرازی] زیر ارتفاع سنگ معدن متوقف شد، من بالای سر پنجوین متوقف
شدم، حاج همت روی ارتفاع خلوذه متوقف شد، باکری روی ارتفاع کنگرک متوقف شد، او که
آمد با عملش، خلوذه و پنجوین و غیره را، همه را بیخاصیت کرد و مسلط شد. هدف احمد
تصرف ارتفاع لری بود، عملیات احمد، عملیات سختی بود. در والفجر 4 فشار روی احمد از
همه ما بیشتر بود چون از دشت شیلر میخواست بیاید از میدان مین، جناحش باز بود تا
میرسد به لری، قله تک بود اما اوانتخاب کرد، نقطهای را که میگرفت تمام منطقه را
آزاد میکرد و این را عمل کرد
در فتحالمبین هم در واقع احمد جناح
جلویش کسی نبود، آمد از زلیجان وسط کوه میشداغ رفت رقابیه. این طرف هم
مرتضی[قربانی] بود، رئوفی[فرمانده لشکر 7 ولیعصر] بود، متوسلیان بود، بعد این طرفتر
من بودم، خرازی بود؛ او آمد تا خط مرز من و خرازی و با عملی که انجام داد همه را
سقوط داد
سرلشکر رشید: با اینکه رقابیه این سر
جبهه نبرد بود و عین خوش و دشت عباس آن طرف، ولی فشاری که روی بچههای لشکر 14 امام حسین در دشت عباس آمد با پیروزی
احمد در تنگه رقابیه، این فشار برداشته شد. آقا محسن اصرار داشت اگر رقابیه را عمل
بکنیم با لشکر 8 نجف یعنی احمد و مهدی (باکری) این معضل حل میشود و وقتی احمد و
مهدی روی رقابیه رفتند دشمن خیلی سریع شکست خورد.
سردار سلیمانی: مانور احمد در بیتالمقدس
نیز قابل ذکر است که رفت از کنار نهر خین، دشمن را از پهلو دور زد، حتی در مرحله
اول هم تاکتیکی که از بالای دارخوئین آمد و کمر دشمن را نصف کرد، مهم بود.
در کربلای 5 آمد پیش من و مرتضی
(قربانی) با حسین (خرازی)
و زاهدی، آمد غرب کانال ماهیگیری در روز اول یک نگاه به جبهه کرد، ظاهرا در روز
اول به هم ریخته بود، من احساس کردم که اصلا فکر میکند یک تکیه گاهی که بخواهد
این کار را انجام بدهد، ندارد. هر چه من و مرتضی آنجا اصرار کردیم، چون ما در صحنه
درگیری جنگ بودیم، به ما نگفت نه، اما معلوم بود که جواب نه است، آمد این گوشهای
از شمشیری پنج ضلعی را گرفت و منطقه مقابل آن و جاده شلمچه را ساقط کرد.
به این دلایل است که میگوییم احمد در
طراحی و در فرماندهی زیرکی و تدبیر فوق العادی داشت. مثلا در عملیات رمضان، شما
نگاه کنید احمد رو به کجا حمله میکند، همین طور مستقیم حرکت میکند به سمت نوک
شمالی کانال ماهیگری. این حرکت، یعنی هرچه تا شلمچه هست بیخاصیت میشود لذا تا
شلمچه هر چه بود بیخاصیت شد، لشکر 6 از بالا آمد کمر این را شکست، احمد زیر مثلثیها
عمل کرد. در آبادان نیز جایی را انتخاب کرد که بتواند بقیه جاها را بیخاصیت کند.
مهدی کیانی میگوید:در سپاه آبادان
نشسته بودم، مهدی آمد به من گفت که یک کسی از اصفهان آمده با شما کار دارد. ایشان
آمد و گفت من احمد کاظمی هستم، تعدادی نیرو آوردهام اینجا، خطی به ما بدهید دفاع
کنیم. گفتم که بعداز ظهر بیا تا با هم صحبت کنیم.
بعدازظهر آمد و یک محلی بود کنار بهمنشیر که عراقیها میآمدند از این چولانها عبور میکردند و حمله میکردند یا کار اطلاعاتی میکردند که آنجا را به احمد نشان دادم و گفتم که شما بروید آنجا.او رفت و بعد از مدتی برگشت و گفت اینجا کار ما نیست، یک جایی را بدهید دست من که به درد بخورد. در چه سالی؟ در سال 59، نه احمد سال 84، میگفت یک جایی به من بده به درد بخورد و بتوانم استفاده کنم.
رفتم پیش کلهر در فیاضیه و گفتم بیا اینجا. یک جایی هم بود نزدیک به عراقیها، گفت همین جا برای من خوب است. بعد از این کلهر آمد و گفت: احمد به ما گفته شما بروید آن طرفتر و احمد آنجا ایستاد تا نتیجه گرفت.
همین فاصله محدود بین عراقیها و ما که خیلی وسیع هم نبود، نقطه شکننده عراقیها شد که هم در جلوگیری از سقوط آبادان و هم در شکست حصر آبادان موثر بود. گویی این زیرکی و تدبیر از روز اول در احمد پیوسته نهفته بود.در منطقه آبادان هر جا میشد خط گرفت اما چرا احمد، فیاضیه را انتخاب کرد؟ چون میدانست اگر فشار بیاورد میتواند پل عراقیها را ببندد و تمام جبهه را بیخاصیت کند. این یک نکته از خصوصیات احمد در جبهه بود، حالا بحث در این موضوع خیلی زیاد است که اگر بخواهیم بگوییم همه اینها موضوعات متنوع و گوناگونی دارد.
نکته دیگر دوراندیشی احمد بود، این دوراندیشی در اواخر جنگ و بعد از جنگ بیشتر آشکار شد. شما ببینید مدیریت الان احمد هم دقیقا مثل زمان جنگ بود. زمان جنگ آقا محسن و شورای فرماندهی مینشستند منطقه عملیات را انتخاب میکردند اما طراحی عملیات که چگونه از منطقه استفاده شود دیگر کار احمد و بقیه بود که یکی از آن موارد که شما هم فرمودید نیروی هوایی است. احمد از مدیریت بهرهگیری میکرد و برای این موضوع دوراندیشی میکرد. یعنی وقتی که در نیروی هوایی بود، احساس میکرد که ما حتما روزی درگیر چنین وضعیتی میشویم، با یک جایی درگیر یک جنگی میشویم فراتر از جنگ ایران و عراق.
شما وقتی نیروی هوایی میروید، میبینید که احمد نوع توجهاش به سیستم موشکی سپاه است. نقش آقای شمخانی را نمیخواهم کم کنم اما کسی که سیستم قدرت دفاعی را تکان داد احمد بود. آقا رشید میدانند، برای موشک شهاب 3 با بردهای گوناگون شبانهروز وقت گذاشت و در موضوعات دیگر، جلوی ایشان را گرفتند و گرنه در موارد دیگر مثلا در هلیکوپتری، احمد اصرار میکرد که یک سیستم هلیکوپتری جدیدی را وارد کند که بنبستهای آن زمان را بشکند، اصرار میکرد روی یک هواپیمای کم پرواز با برد کم اما موثر برای جبهه، یعنی در آن زمان هم دوراندیشی داشت.
یک وقتی آقا محسن، من و احمد و مرتضی را خواست در قرارگاه شهید بروجردی برای عملیات نصر 4 در منطقه شمال غرب، ما در فاو بودیم که قرار بود عملیات کربلای 10 را اجرا کنیم و برویم خط 2000 را از عراقیها بگیریم و این جبهه را یک مقدار توسعه بدهیم همه کارها را آماده کردیم. شب آقارحیم آمد در فاو به ما گفت (آقای شمخانی یا آقا رحیم بود نمیدانم.
رشید:شمخانی و رحیم بودند. من وآقا محسن شمال غرب بودیم، شمخانی و رحیم جنوب بودند.
سلیمانی: آمد نزد ما و گفت که عملیات در اینجا لو رفته.
اصرار کردیم که لو نرفته، اما از ترکیب ارتش عراق به این نتیجه رسیده بودند که عملیات لو رفته است لذا عملیات متوقف شد. من و احمد و مرتضی با هم رفتیم قرارگاه شهید بروجردی نزد آقا محسن، احوالپرسی کردیم و آقا محسن به شوخی گفت: آنجا خوش میگذرد! بعد گفت بروید پیش آقای عزیزجعفری و بازدیدی از جبهه بکنید بیاید اینجا من کار دارم. ما سه نفری رفتیم در ارتفاعات قمیش والاغلو و… که لشکر عاشورا هم زیر ارتفاعات الاغلو گیر کرده بود، با خود گفتیم اگر شده سینه خیز در جنوب عملیات کنیم زیر بار نرویم، آنجا وقتی صحنه را از نزدیک دیدیم، برای ما یقین شد که نباید زیر بار این عملیات برویم.
برگشتیم نزد آقا محسن، گفت دیدید؟ گفتیم بله. آقا محسن گفت یا میروید آنجا عملیات میکنید یا میروید پیش آقای دانش یار در مریوان. هرچه گفتیم آقا محسن گفت: نه.
یکی از آن چیزهایی که در مورد احمد میگفتم همین والفجر 10 بود، فلش عملیاتی احمد را نگاه کنید (اشاره به نقشه منطقه)کنار "دریاچه سد دربندیخان" آمد حلبچه را دور زد، تمام منطقه مقابل احمد، ارتفاعات ریشن، همه اینها سقوط کرد. ما هم مقابل همه یگان داشتیم، همه اینها سقوط کرد. لذا در بحثهای میدانی و بحثهای بعدی، احمد دوراندیشی فوقالعادهای داشت.
یکی دیگر از خصوصیات احمد استفاده از فرصت در بعد تاکتیکی و در بعد استراتژی بود. در بعد تاکتیکی وقتی که به دشمن میزد متوقف نمیشد تا نقطهای که باید نتیجه میگرفت.همه عملیاتهایش را نگاه کنید همین را میبینید مگر جایی بالاجبار متوقف شده، هر جا راه باز بوده فشار آورده تا نقطهای که نقطه اتکاء عمل بوده برسد. تمام عملیاتهایش همین است. شما سراغ ندارید که مثلا زیر ارتفاعات لری متوقف بشود، مرحله دوم برود وسطش، یکسره رفته دور زده و لری را گرفته و کار را در یک مرحله تمام کرده است. یعنی ما کمتر عملیاتی داریم که احمد مرحلهای رفته باشد به جز عملیاتهای بزرگ که احمد آن مرحلهای را که برایش پیشبینی شده و با یک حرکت گرفته است، تمام عملیاتها بدین گونه بود.
سرلشکر رشید: در عملیات محرم، یک تیپ را اسیر کرد بدون هیچ تلفات و تا جایی پیشروی کرد که در طرح قرار نبوده برود ولی نقطه اتکا عالی داشت.
سردار سلیمانی: شما ببنید حتی عملیات بدر همین طور که میرود، مستقیم حرکت میکند تا میرسد به رودخانه دجله، از دجله عبور میکند میرود کنار جاده عماره بصره آنجا میایستد، تمام منطقه روطه را دور میزند تا کانال سوئیب.
استفاده از فرصتش در تاکتیک و استراتژی همین بود. احمد وقتی آمد در نیروی زمینی به وقت خودش شلاق میزد. من همیشه میگفتم احمد تو چقدر کار میکنی؟ وقتی نیروی هوایی بود شما مقطع عمر احمد را نیروی هوایی جمع بزنید، نمیخواهم خدای نکرده دیگران را تضعیف کنم، ولی تمام دورههای دیگر منهای دوره آقای قالیباف را جمع بزنید میبینید یک جهش داده است. در نیروی زمینی در همان مقطع میدوید مثل کسی که فرصت ندارد و باید آن را به یک نقطه برساند و نتیجه استراتژیک بگیرد. احمد در این موارد واقعا منحصر به فرد بود. این نکته را هم بگویم که احمد فرصتها را محدود میدانست از نظر زمانی، چه در تاکتیک و چه در استراتژی، همیشه محدود میدانست، مثل کسی که وقت ندارد، این طوری به موضوع نگاه میکرد.
خصوصیت دیگر، انضباط احمد بود، این انضباط را در کلان که مقررات بود، شماه نگاه کنید به زمانی که احمد در نیروی هوایی بود میبینید برای همه چیز انضباط را تعریف کرده است. هر جا که میروی آرایش دارد. شما در نیروی هوایی یک جای مخروبه پیدا نمیکنید. در پادگانی که حضور مییافت به آن انضباط میداد ولو اینکه یک ساختمان قدیمی و تخریبی بود اما به آن ساختار و سازمان میداد و این کار را میکرد.
میدان صبحگاهش بهترین میدان صبحگاه است، مقبرهای که برای شهدا درست کرده، زیباترین مقبره است. هر کاری که انجام میدهد و به هر پایگاهاش که میروید همین طور است. پایگاه نیروی هوایی ما چند سال از آن میگذرد؟ 50 سال میگذرد، بروید نگاه کنید، این هم از پایگاه درست کردن احمد، بهترین پایگاه با همین امکاناتی که داشته است. در زمان جنگ، خط احمد کاظمی تمیزترین خط بود خاکریز آن بیشترین ارتفاع را داشت، غذای آن بهترین غذا بود، انضباط در همه جا به چشم میخورد، در آرایش سنگرها، در چیدن سلاحها، …شما در خاطرات آقا نگاه میکنید، میگویند وقتی که از لشکر نجف بازدید کردم، اولین لشکری که برای تانکها چک لیست نوشته بود احمد کاظمی بود. برای همه کس و همه چیز برنامه داشت و یک انضباط خاصی در تمام کارهایش حاکم بود، نه اینکه انضباط خشک داشت، نه. همه چیز دقیق سرجای خودش بود و هزینهای که انجام میداد هزینه درستی بود.
خصوصیت بعدی احمد شجاعت و جسارت او بود که هر چند در جنگ عمومیت داشت، لکن احمد در حد اعلای آن قرار داشت. اما بعد از جنگ دو تا مشخصه احمد که به نظر من اینها خیلی از مشخصههای معنوی احمد را رشد، دادند، یکی ادب احمد بود و دیگری راز نگهداری او بود. من خیلی کم در جمعها میدیدم که کسی چنین خصلتهایی داشته باشد. برای فرمانده نظامی چنین خصلتی سخت است و اینکه میگویم احمد خلاصهای از امام بود واقعا این طوری بود. حالا به آقا رشید هم عرض کردم، فرماندهان ما در جنگ به ویژه آنها که شهید شدند، نفوذشان خیلی زیاد بود، درجه هم نداشتند، هیچ کس هم نیامد بگوید که من از احمد کاظمی یا از فلانی حمایت میکنم.
شما نگاه بکنید اگر حسین خرازی پیراهنش روی شلوار بود، 99 درصد از لشکر امام حسین(ع) پیراهنشان روی شلوارشان بود.تن صدای حسین، ذکر حسین، راه رفتن حسین را تقلید میکردند، احمد هم همین طور. از اینها تقلید میکردند. واقعا الگو و نمونه بودند و تاثیر زیادی بر دیگران داشتند.
ادب احمد فوقالعاده بود، این ادب احمد به نظر من شاه کلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونهای از تواضع احمد این بود که در مراسمهای مختلف مثلا در هفته جنگ که فرماندهان را دعوت میکنند یا یک روز ستاد کل دعوت میکند. به جلسهای، ترتیب چیدن صندلیها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد. یکی از علتهایی که من امنتناع داشتم از شرکت در مراسم ها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانهی احمد بود، یک معرکهای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم میریخت و جابه جا میکرد تا خودش آخر بایستند، امکان نداشت که این جوری نباشد. یک روز به آقا رحیم گفتم که شما فکر میکنید که ما به احمد خط میدهیم؟ احمد را ما نمیشناسیم؟ احمدی که در جنگ وقتی تصمیم میگرفت که بگوید نه، همه میگفتند حریف احمد نمیشویم آن وقت این ادب احمد است؛مسافرت میخواستیم برویم اگر سه تا ماشین بودیم، اینقدر میایستاد تا ماشینها جلو بروند و او آخرین ماشین باشد. حتی در تردد، ادب او فوقالعاده بود، شما بگردید در بین دوستان احمد، کسی را پیدا نمیکنید که احمد بدگویی او را بگوید و غیبت کسی را بکند.اگر مخالفت داشت کوتاه یک چیزی میگفت و زیاد به این موضوع نمیپرداخت. همه را بر خودش ترجیح میداد.البته ممکن است کسی احمد کاظمی را در جنگ دیده باشد و از نزدیک با او آشنا نباشد و بگوید احمد یک آدم لجبازی است، اما او اینجوری نبود و این قضاوت صحیحی نیست.
و اما درباره راز نگهداری احمد. چند نفر ما میدانیم که در لشکر نجف که بینانگذارش احمد کاظمی بود آمدند سخنرانی کردند، گفتند احمد کاظمی این است، احمد کاظمی آن است، چند نفرمان اینها را میدانیم، چند نفرمان میدانیم احمد به خاطر دفاع از ولایت همه سرمایههایش را دچار مشکل کرد.چند نفرمان این را میدانیم؟ چند جا این را گفت؟ و خیلی اتفاقهای دیگر.
ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمیدانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیکترین فرد به احمد بودم، نمیدانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلتها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا میگفت واقعا انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله میگیرد، احساس میکند که احمد یک قلهای بود، واقعا یک قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم احمد واقعا خلاصهای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی.
سرلشکر رشید: سردار سلیمانی احمد را در جنگ توصیف کرد و به بعد زیرکی یا به عبارتی به تدبیر و درایت فرماندهیاش اشاره کرد که در همهی عملیاتها واقعا یک نقشی داشت که روی تمام محورهای دیگر تاثیر مثبت میگذاشت و این لطف خداست که شامل بعضیها میشود.
به هر حال عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر تاریخی است که در ذهن مردم تا ابد میماند. ممکن است فتحالمبین از ذهنشان برود، شکست حصر آبادان برود، حتی فتح فاو، حتی والفجر 10 ولی خرمشهر فراموش شدنی نیست. اما این چطور بود که ما قرعه هم نزدیم بین این بیست نفر فرمانده لشکر، ولی اوضاع کل عملیات در آخر این طور رقم خورد که حسین و احمد رفتند در شهر، یعنی در حقیقت کلید فتح این شهر را خدا به احمد و حسین داد و این دو فاتح خرمشهر بودند. یعنی ما دو نفر فرمانده لشکر داشتیم که رفتند در خرمشهر و آن هم همین دو نفر بودند. حالا چطور شد این وضعیت عملیات که در پایان عملیات این دو تا فرمانده باید بروند در این شهر تا ابد خواهند ماند که این دو بزگوار فاتح خرمشهر بودند یکی احمد یکی حسین. تا زمانی که حسین زنده بود هرگز نگفت و تا زمانی که احمد هم زنده بود هرگز بیان نکرد.
هیچ وقت دیگران که از او تعریف کردند ما نشنیدیم و خودش هم هیچ وقت چیزی از خودش نگفت.
سردار سلیمانی:ابدا؛ مثلا بگوید در خرمشهر من بودم که این کار را کردم! هرگز!
سرلشکر رشید: محمد باقری میگوید که در سریلانکا در سال 1370 یک هیاتی بودیم که احمد هم بود.(محمد رئیس هیات بوده)،میگوید که من به فرماندهان و مسولین سریلانکا ایشان را معرفی کردم و گفتم، احمد، فاتح خرمشهر بوده است. میگفت تمام شد، در این چهار پنج روز تمام کاروان دور احمد جمع بودند و احمد برایشان یک فرمانده مقتدری بود که فاتح خرمشهر است و هرچه میگفت تند تند مینوشتند.
سردار سلیمانی: آقای درودیان! فکر میکنید ما هر 200 سال یک کسی مثل احمد را میتوانیم داشته باشیم؟ امکان ندارد که شما فکر کنید دانشگاههای ما، دانشکدههای ما بتوانند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره یک شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن یک بار میآید، او آمد و یک چنین دستاوردی داشت، تمام شد و رفت.
سرلشکر رشید:در بحثمان رسیدید به بعد دوراندیشی احمد که شما گفتید مدیریت حال احمد هم مثل زمان جنگ بود که به فرماندهی نیروی هوایی ایشان و تحولی که ایجاد کرده اشاره شد بعد از آن هم که با انضباط او، به ادب او، استفاده از فرصت او، راز نگهداری و ظرفیت وی پرداخته شد، حالا آقای درودیان اگر میبینید باز نکاتی مانده سوال کنید.
نه، نکته خاصی که نیست، ایشان از بسمالله تا انتها را به خوبی بیان کردند. منتها آقا رشید حالا به هر جهت ما هم راوی این جنگ بودیم، کنار فرماندهان هم به هر حال بودیم. این ادراکی که حالا میگویم، من خودم که کنار فرماندهان بودم حالا بیشتر کنار آقا محسن بودم یا کنار دوستانی دیگر بیشتر به کار خودم توجه داشتم و خیلی دقیق نمیشدم روی شخصیت آن کسی که کنارش بودم، حالا چه مثبت چه منفی، یعنی خود آن صحنه عمل اجازه نمیداد و وارد این نکات نمیشدم. الان که جنابعالی و دیگران هنوز هم فرمانده هستید ما هم راوی آن جنگ هستیم و داریم مینویسیم، وقتی مثلا یک کسی مثل احمد کاظمی هم شهید میشود و با آن مواجه میشویم نمیدانیم چگونه باید به این شخصیت پرداخت و چگونه باید طرح کرد.
یعنی حقیقتا نحوه ورود ما به جنگ اصلا از این منظر نبود. من کتاب نبرد شرق بصره را که نوشتم، راوی قرارگاه خاتم در عملیات کربلای 5 بودم.وقتی کتاب آماده شد آن را به یکی از دوستانم دادم تا مطالعه کند، هیچ موقع از ذهنم نمیرود، ایشان گفت هر کسی این کتاب را بخواند مشکلات و پیچیدگیها و دشواریهای جنگ و تصمیمگیری در جنگ را میفهمد؛ در صورتی که من با این هدف ننوشته بودم منتها من کنار یک کسی بودم که طبیعتا موضوع او این بود، یک عده امکان دارد بگویند که حالا کاظمی شهید شده و اینها آمدهاند در رثای این شهید میخواهند احساسات را تسکین بدهند، در صورتی که واقعا ما که یک مقدار به آنها نزدیک بودیم، عظمت شخصیتی این افراد را چه از جنبههای دنیایی و چه آخرتی درک کردیم، وقتی قلوب متوجه کسی شد حتما یک چیزی در آن آدم هست چون روایت داریم که قلب مومن در ید خداست، بنابراین اگر قلوب متوجه شخصی مثل شهید کاظمی شد، این عنایت الهی است منتها این را ما با چه لسانی بیان کنیم که نگویند حالا که کسی شهید شد، شروع کردند به بیان این مسائل؟
سردار سلیمانی: اینها اشکالش این است که در این مراحل و اینچنین حوادثی بیان میشود.
بله، اگر این حادثه نبود الان مطالب را شما چه زمانی میگفتید؟اصلا امکان داشت شما بگویید؟ یعنی اگر شهادت شهید کاظمی نبود، ما میآمدیم میگفتیم میخواهیم در مورد احمد کاظمی مصاحبه کنیم، نه این تاثر روحی برای جنابعالی حاصل میشد و نه این جمعبندی که ذیل پنج تا مفهوم، همه شخصیت و گذشته و رفتار شهید کاظمی را بیان کنید، خود این هم یک حادثه است، این یک شکل بحث ماست
سرلشکر رشید: مشکلی که همیشه گفتیم، یعنی ما اینقدر آمدیم جنگ را، فرماندهان را، رزمندگان را به طور ناقص، بدون پرداختن به همه ابعاد وجودیشان و ابعاد جبهه و جنگ، در این 10، 15 سال در تلویزیون نشان دادیم که فکر میکنند آقا اینها یک عده آدم بودند که فقط دعا میکردند. سادگیهای جنگ را به تصویر کشیدیم ولی پیچیدگیهای جبهه و جنگ را قادر نبودیم به تصویر بکشیم.
سردار سلیمانی:مثلا همین عنوان حاجی! که باب شده، من واقعا میگویم که یک تحریفی دارد انجام میشود نسبت به جنگ ما و ما هم خودمان خوشمان میآید مینشینیم نگاه میکنیم. گوش میدهیم.
سرلشکر رشید:حالا این عنوان حاجی در تهرانیها رسم بود یا نه، من بعید میدانم اگر کسی نرفته بود حج به او بگویند حاجی، مثلا آقای سلیمانی به شما حاجی میگفتند؟ می خواهم بگویم در سایر یگانها و لشکرها، عنوان حاجی برای فرمانده رسم نبود.
سردار سلیمانی: حاجی نبود که، من و احمد و حسین بودیم و اصلا و ابدا حاجی نمیگفتند. برادر حسین، برادر قاسم، اصلا این چیزها نبود اصلا برادر هم کم کار برد داشت و فقط اسم گفته میشد. من وقتی این فیلمها را نگاه میکنم، فکر میکنم که آنجا یک دکانی است. روزنامهها را میخوانیم میبینیم پر از خاطرات دروغ، دروغ محض نسبت به شهید؛ من با شهید رفتم آنجا، من با شهید چه و چه، همهاش دروغ، چیزهایی را که آدم میداند که واقعیت ندارد. لذا آن فرمانده گردان را درست کردند که با عراقیها در تماس بود. اصلا یک سناریوی عجیب و غریبی! این همه ما در جنگمان سناریو داریم، قهرمان داریم، آن وقت این طوری!
بیایند مثل فیلم امام علی (ع) سرمایهگذاری کنند، مثلا فرض کنید حسن باقری را ؛ من در کنگره همین کار را کردم. کتابهای حسن باقری را بخوانید، حسن این نیست، حسن واقعا مثل بهشتی بود برای جنگ و هیچ وقت هم خلا حسن پر نشد.
انشاءالله در فرصتی که وجود دارد و فرماندهان در قید حیات هستند و سینه آنان پر از خاطرات است، حقایق و واقعیات بیان شود و شیوه پرداختن به جنگ و فرماندهان و شهدا نیز اصلاح گردد.
..........................................................................................